شامگاه چهارشنبه شب گذشته، انتشار خبرمرگ خودخواسته (خودکشی) ابراهیم نبوی طنزپرداز و فعال سیاسی ضد انقلاب منتشر شد.
دراطلاعیه‌ای که از سوی دختران آن مرحوم منتشریافت آمده است: «پدرمان دریک دهه اخیرافسرده و دلتنگ ایران بود و ناممکن بودن زندگی در وطنش، بارسنگینی را بردوش او گذاشته بود. او درحالی از دنیا رفت که هرگز نتوانست با اقامت اجباری خود دور از ایران کنار بیاید.»
خودکشی نبوی طنزپرداز، نشان‌دهنده بحران‌های عمیق روحی در بین افرادی است که به هر دلیل موجه یا ناموجه ترک وطن کرده‌اند و دنیای غرب را به‌عنوان پناهگاه خود انتخاب کرده‌اند. ممکن است عده‌ای بگویند که نبوی و امثالهم از دست حکومت ایران فرار کرده و به غرب پناهنده شده‌اند، قصد داوری و قضاوت در خصوص اینکه علت ترک وطن موجه باشد یا ناموجه، را نداریم، اما در همه جای دنیا، انسان‌ها مشکلات و دردهای عمومی و خاص خود را دارند و مشکل از اینجا شروع می‌شود که عده بیشماری از هموطنان ما، باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه می‌کنند ولی وقتی با واقعیات زندگی در غرب مواجه شدند، اینجاست که دچار یک بی‌هویتی و بحران‌های روحی می‌شوند. این قبیل افراد چون از مشکلات و مصیبت‌های آنجا بی‌اطلاع هستند، در نتیجه دچار شوک عصبی و بحران‌های روحی و فکری می‌شوند. یقیناً ابراهیم نبوی هم به این بلیه دچار شده بود. زیرا در فضای به اصطلاح آزاد و بدون سانسور غرب، که بهتر می‌توانست بنویسد و البته هم اکثر مواقع می‌نوشت و علیه ایران اسلامی هم قلم می‌زد. ولی چرا به بن‌بست و افسردگی رسید؟
قطعاً آنچه که او را آزار می‌داد دوری از بطن جامعه ایران و زادگاهش بود که او را وادار به چنین تصمیم دهشتناکی کرد.
نبوی دوست داشت که در ایران و کنار همزبانانش زندگی کند و می‌خواست که برگردد، اما نیامد. البته نکته مهمی را نباید از نظر دور داشت که زندگی در میان اپوزیسیون متوهم و برانداز و همکاری با آنها، دست کمی از دیگر مشکلاتش نداشت و لذا نمی‌توانست توهمات آن‌ها را تحمل کند و این مهم دوصد چندان بر بحران‌های روحی و افسردگیش می‌افزود.
خودکشی ابراهیم نبوی و مرگ عباس معروفی در خارج از کشور، شاید تنها یک رویداد فردی نباشد بلکه می‌تواند یک علامت هشدار دهنده برای برهم خوردن توازن انتظارات افرادی باشد که ایران را ترک کرده‌اند و تحمل پذیرش واقعیات موجود در آن جوامع را ندارند و شاید خود را فریب خورده می‌دانند و از بد حادثه بسیاری از این افراد نمی‌توانند تناقضات ذهنی موجود را بپذیرند و تحمل کنند و نهایتاً خودکشی را به‌عنوان بهترین راه حل بر می‌گزینند! توجه کنید به اظهار پشیمانی افرادی همچون اشکان خطیبی، مهناز افشار، حمید فرخ نژاد و سایر ایرانی‌هایی که در ایران برای خود «کیا و بیایی» داشتند، «سلبریتی» بودند اما در جامعه مکانیزه شده غرب آواره و سرگردان و بی‌هویت شدند و دیگر از آن قدرت اقتصادی و اشتهار خبری برایشان نیست، که این آغاز بن بست روحی و فکری آن‌ها می‌شود.
کسانی که فکر می‌کردند نظام سلطه و نظام رسانه‌ای غرب آن‌ها را در برج عاج می‌نشاند، اما دیدند پس از اینکه تاریخ مصرفشان در غرب تمام شد و به حال خود رها شدند، آن‌وقت است که چشمشان به واقعیت و حقیقت زندگی اپوزیسیونی آنجا و تناقضاتش باز می‌شود و به فکر می‌نشینند و به گذشته خود و پل‌هایی که پشت سرشان خراب کردند تفکر و تعقل می‌کنند، اما دیگر دیر است!
اقدام به خودکشی ابراهیم نبوی را تنها در مواجهه با مشکلات سیاسی و اجتماعی ایران نباید جستجو کرد، بلکه باید زندگی شخصی او طی بیست سال زندگی در دنیای آزاد غرب را هم کنکاش و کالبدشکافی کرد، که چرا او در آن فضای آزاد و مثلا بدون سانسور، به بن بستی وحشتناک می‌رسد و دست از همه چیز می‌شوید و مرگ خودخواسته را بهترین انتخاب می‌داند؟ باید پرسید چرا به کشور برنگشت؟ حتی بافرض دستگیر شدنش؟ او همواره تلاش داشت با زبان طنز و نقد، الگوی حکمرانی ایران را عریان و بی‌پرده به چالش بکشاند و حتی خیلی چیزها را به سخره بگیرد، حال دچار کدام گره‌های ذهنی می‌شود که او را به انزوا و افسردگی می‌کشاند؟ آیا در خلوت خودش به نوعی عذاب وجدان رسیده بود؟ آیا «ابراهیم داور نبوی»، در کنکاش‌های درونیش به مواردی رسیده بود که خودش را به دلیل اجحافی که در حق جمهوری اسلامی ایران کرد مجازات کند؟ چرا جامعه غرب و شرایطی که در آنجا داشت نتوانست نبوی را سرگرم و مشغول کند تا به خودکشی فکر نکند؟ به چه چیزی رسیده بود که او را با گذشته‌اش عجین و درگیر نموده بود؟ به هرحال او با مسائل روانی، عاطفی و اجتماعی دست به گریبان شده بود که برای همگان حتی خانواده‌اش هم مجهول مانده است و افسردگی و انزوا طلبی ظاهر ماجراست و آن دلایل مجهول هر چه که بود در نوع نگاه او به زندگی و مرگش تأثیر گذار بوده است.
 
فرهاد خادمی
https://siasatrooz.ir/vdcd9x0foyt0sz6.2a2y.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی