ساعت شش صبح، به دلیل خستگی فراوانِ ناشی از کار تا پاسی از شب، تصمیم گرفتم که با کمک تاکسیهای اینترنتی خودم را به محل کار برسانم. مبدا و مقصد را انتخاب کردم، هزینه 70 هزار تومان؛ بعد از 5 دقیقه هیچکس سفر بنده را قبول نکرد، دوباره قیمت به روز رسانی شد، 88 هزار تومان و دوباره با اینکه درخواست سفر بنده به بیش از 50 خودرو ارسال شده بود، کسی قبول نکرد. برای بار سوم عدد به 120 هزار تومان رسید و از آنجایی که زندگی کارمندی و حقوق آخرِ ماه کفاف این ولخرجیها را نمی دهد، عطای تاکسی اینترنتی را به لقایش بخشیدم و تصمیم گرفتم که با مترو و بی آر تی به محل اداره بروم.
با کمی تأمل زیر لب گفتم ظاهراً راکبان تاکسیهای اینترنتی از حذف گزینه عجله دارم شاکیاند و به همین دلیل درخواستهایی با قیمت معقول را رد می کنند. متاسفانه تاکسی های اینترنتی به کارتل هایی تبدیل شدهاند که هیچ نظارتی بر آنها کارساز نیست. البته باید عرض کنم که اساسا نظارتی وجود ندارد که کارساز باشد یا نه!
بگذریم، بعد از دقایقی به ایستگاه مترو رسیدم، به محض ورود به ایستگاه جمعیتی غرولند کنان در حال پایین رفتن از پلهها بودند، دوزاریام افتاد که مثل همیشه پله برقی خراب شده و خلق الله مجبورند پلههای فراوانِ منتهی به سالن اصلی را سلانه سلانه طی کنند. پیرمردی زیر لب میگفت من الان از روی پلهها بیفتم کی جواب زن و بچه من و میده؟ کی میاد من و جمع و جور کنه؟ الحق و الانصاف راست میگفت، بنده خدا جان در بدن نداشت و مجبور بود از پلهها به آرامی پایین برود و پشت خود ترافیکی از مردم عجول درست کند،بالا آمدن آن پیر مرد جای خود!
به هر دلیلی یکی دو سال است که پله برقیهای ایستگاههای مترو اگر خراب شود، حداقل باید یک الی دو هفته منتظر تعمیر آنها باشیم و در این مدت باید شاهد همین غرولندها.
احساسم این است که ظاهرا شهرداری زمانی که مردم قصد عزیمت به محل کار دارند، خواب است و این پلههای برقیِ خراب را نمی بیند.
بعد از معطلی 10 دقیقهای قطار رسید، به هر زحمتی بود خودم را در میان ازدحام مردمی که برای سوار شدن سر و دست میشکستند، در قطار جا دادم و بعد از طی مسیری بیست دقیقهای به ایستگاهی رسیدم که باید پیاده میشدم. از این جا به بعد باید سفرم را به مقصد با بی آر تی ادامه میدادم. آفتاب داغ و سوزان و مثل همیشه بی آر تی با تأخیر وارد ایستگاه میشود. سایبانی هم که برای این ایستگاه تعبیه شده بود آنقدر بیمصرف است که بود و نبود آن فرقی ندارد، ظاهرا مسئولین پولش را از توی جوب پیدا کردهاند که نمیتوانند با یک نظارت درست، سایبانی که به درد مردم بخورد را در ایستگاه نصب کند.
بعد از 20 دقیقه اتوبوس وارد ایستگاه شد، کولری هم در کار نبود، دقیقا اتوبوس شبیه سولههای گازِ اردوگاه کار اجباری آشویتس شده بود، گرم و غیر قابل تحمل!
به محل کار رسیدم، سر تا پا عرق و خسته تر از روز قبل، پشت میز که نشستم یادم افتاد که باید امروز اجاره خانه را برای صاحب خانه واریز کنم، حسابم را چک کردم، هنوز حقوق واریز نکرده بودند و من آهی در بساط نداشتم. یادم افتاد که همکارانِ رسمی و همین میز بغلی خودم یکم به یکم، حقوقشان را دریافت میکنند آن هم با مزایا ولی امثال من که به صورت شرکتی قرارداد داریم باید برای چندرغاز حقوق چندین بار پیگیری کنیم و در نهایت ممکن است که با این جمله روبرو شویم؛ خیلی ناراحتی جمع کن برو!
پانزدهم ماه بود و پیامک پشت پیامک، باز کردم و همه پیامها مضمونشان یکی بود؛ مشتری گرامی لطفا هرچه زودتر نسبت به پرداخت اقساط عقب افتاده خود اقدام کنید!
حالا جالب است بدانید که کل اقساط عقب افتاده روی هم رفته به یک میلیون تومان هم نمیرسد. ناخودآگاه با دیدن این پیامها هرماه یادِ ابربدهکاران بانکی افتادم. بدهکارانی که با یک چک و کارت ملی چند هزار میلیارد وام گرفتند و الان در حال عشق و حال در کشورهای خارجی حتی وقت نمی کنند پیامک هشدار بانک را نگاهی بندازند؛ البته که بعید میدانم بانک اصلا جرأت داشته باشد به چنین افرادی پیامک هشدار ارسال کند!
این گوشهای از دردسرهای یک شهروند در کمتر از دو ساعت تقدیم نگاه شما؛ شاید الان عدهای در بوق و کرنا کنند که سیاه نمایی پیشه کرده ولی باید عرض کنم این مشکلات واقعیتِ امروز جامعه ماست. چند روزی است که بحث انتخابات ریاست جمهوری داغ شده، وعدهها یکی پس از دیگری مغز و قلب مردم را نشانه گرفته و به آنها امید میدهد. چیزی که در این میان خیلی روشن است، موضوع وعدههای کلانِ نامزدهای ریاست جمهوری است. همه نامزدها اعتقاد دارند و شعار میدهند که برجام را برمیگردانند ، تحریمها را لغو می کنند، فروش نفت را افزایش میدهند و هزاران وعده از این دست، ولی هیچکس به فکر نیازهای کوچک مردم نیست، مشکلات کوچکی که برای خانوادههای کم بضاعت بزرگ است!
کاش کسی که بر مسند ریاست جمهوری بنشیند که به این نکات کوچک توجه داشته باشد، مردم کف جامعه فروش نفت را شاید درک نکنند ولی ساماندهی حمل و نقل عمومی را چرا، مردم شاید برجام را نشناسند ولی ساماندهی بانکها و وامهای قرض الحسنه را چرا، مردم شاید اف ای تی اف را نشناسند ولی نظارت بر سکوهای اینترنتی را چرا!
خلاصه به جای وعدههای بزرگ و دست نیافتنی به دنبال تحقق آرزوهای کوچک مردم باشید!
من الله توفیق...
با کمی تأمل زیر لب گفتم ظاهراً راکبان تاکسیهای اینترنتی از حذف گزینه عجله دارم شاکیاند و به همین دلیل درخواستهایی با قیمت معقول را رد می کنند. متاسفانه تاکسی های اینترنتی به کارتل هایی تبدیل شدهاند که هیچ نظارتی بر آنها کارساز نیست. البته باید عرض کنم که اساسا نظارتی وجود ندارد که کارساز باشد یا نه!
بگذریم، بعد از دقایقی به ایستگاه مترو رسیدم، به محض ورود به ایستگاه جمعیتی غرولند کنان در حال پایین رفتن از پلهها بودند، دوزاریام افتاد که مثل همیشه پله برقی خراب شده و خلق الله مجبورند پلههای فراوانِ منتهی به سالن اصلی را سلانه سلانه طی کنند. پیرمردی زیر لب میگفت من الان از روی پلهها بیفتم کی جواب زن و بچه من و میده؟ کی میاد من و جمع و جور کنه؟ الحق و الانصاف راست میگفت، بنده خدا جان در بدن نداشت و مجبور بود از پلهها به آرامی پایین برود و پشت خود ترافیکی از مردم عجول درست کند،بالا آمدن آن پیر مرد جای خود!
به هر دلیلی یکی دو سال است که پله برقیهای ایستگاههای مترو اگر خراب شود، حداقل باید یک الی دو هفته منتظر تعمیر آنها باشیم و در این مدت باید شاهد همین غرولندها.
احساسم این است که ظاهرا شهرداری زمانی که مردم قصد عزیمت به محل کار دارند، خواب است و این پلههای برقیِ خراب را نمی بیند.
بعد از معطلی 10 دقیقهای قطار رسید، به هر زحمتی بود خودم را در میان ازدحام مردمی که برای سوار شدن سر و دست میشکستند، در قطار جا دادم و بعد از طی مسیری بیست دقیقهای به ایستگاهی رسیدم که باید پیاده میشدم. از این جا به بعد باید سفرم را به مقصد با بی آر تی ادامه میدادم. آفتاب داغ و سوزان و مثل همیشه بی آر تی با تأخیر وارد ایستگاه میشود. سایبانی هم که برای این ایستگاه تعبیه شده بود آنقدر بیمصرف است که بود و نبود آن فرقی ندارد، ظاهرا مسئولین پولش را از توی جوب پیدا کردهاند که نمیتوانند با یک نظارت درست، سایبانی که به درد مردم بخورد را در ایستگاه نصب کند.
بعد از 20 دقیقه اتوبوس وارد ایستگاه شد، کولری هم در کار نبود، دقیقا اتوبوس شبیه سولههای گازِ اردوگاه کار اجباری آشویتس شده بود، گرم و غیر قابل تحمل!
به محل کار رسیدم، سر تا پا عرق و خسته تر از روز قبل، پشت میز که نشستم یادم افتاد که باید امروز اجاره خانه را برای صاحب خانه واریز کنم، حسابم را چک کردم، هنوز حقوق واریز نکرده بودند و من آهی در بساط نداشتم. یادم افتاد که همکارانِ رسمی و همین میز بغلی خودم یکم به یکم، حقوقشان را دریافت میکنند آن هم با مزایا ولی امثال من که به صورت شرکتی قرارداد داریم باید برای چندرغاز حقوق چندین بار پیگیری کنیم و در نهایت ممکن است که با این جمله روبرو شویم؛ خیلی ناراحتی جمع کن برو!
پانزدهم ماه بود و پیامک پشت پیامک، باز کردم و همه پیامها مضمونشان یکی بود؛ مشتری گرامی لطفا هرچه زودتر نسبت به پرداخت اقساط عقب افتاده خود اقدام کنید!
حالا جالب است بدانید که کل اقساط عقب افتاده روی هم رفته به یک میلیون تومان هم نمیرسد. ناخودآگاه با دیدن این پیامها هرماه یادِ ابربدهکاران بانکی افتادم. بدهکارانی که با یک چک و کارت ملی چند هزار میلیارد وام گرفتند و الان در حال عشق و حال در کشورهای خارجی حتی وقت نمی کنند پیامک هشدار بانک را نگاهی بندازند؛ البته که بعید میدانم بانک اصلا جرأت داشته باشد به چنین افرادی پیامک هشدار ارسال کند!
این گوشهای از دردسرهای یک شهروند در کمتر از دو ساعت تقدیم نگاه شما؛ شاید الان عدهای در بوق و کرنا کنند که سیاه نمایی پیشه کرده ولی باید عرض کنم این مشکلات واقعیتِ امروز جامعه ماست. چند روزی است که بحث انتخابات ریاست جمهوری داغ شده، وعدهها یکی پس از دیگری مغز و قلب مردم را نشانه گرفته و به آنها امید میدهد. چیزی که در این میان خیلی روشن است، موضوع وعدههای کلانِ نامزدهای ریاست جمهوری است. همه نامزدها اعتقاد دارند و شعار میدهند که برجام را برمیگردانند ، تحریمها را لغو می کنند، فروش نفت را افزایش میدهند و هزاران وعده از این دست، ولی هیچکس به فکر نیازهای کوچک مردم نیست، مشکلات کوچکی که برای خانوادههای کم بضاعت بزرگ است!
کاش کسی که بر مسند ریاست جمهوری بنشیند که به این نکات کوچک توجه داشته باشد، مردم کف جامعه فروش نفت را شاید درک نکنند ولی ساماندهی حمل و نقل عمومی را چرا، مردم شاید برجام را نشناسند ولی ساماندهی بانکها و وامهای قرض الحسنه را چرا، مردم شاید اف ای تی اف را نشناسند ولی نظارت بر سکوهای اینترنتی را چرا!
خلاصه به جای وعدههای بزرگ و دست نیافتنی به دنبال تحقق آرزوهای کوچک مردم باشید!
من الله توفیق...
علی کلانتری