«از اول ماه رمضان، چند دفعه گفتم این فندک رو از اینجا بردار؟» پسرک دستپاچه سلامی میکند و میگوید: «آخه کار مردم رو راه میندازه آقا داود...» جوان نمیگذارد حرفش تمام شود و با تحکم میگوید: «کار مردم؟ منظورت روزهخواریه؟!»...
پسر جوان از ماشین شاسیبلند چند ۱۰میلیاردیاش پیاده میشود و یکراست میرود سراغ دکه روزنامهفروشی. هنوز به دکه نرسیده که مردی سر میرسد، سیگاری میخرد و با فندکی که جلوی دکه آویزان است، روشنش میکند و میرود. حالا جوان خوشپوش روبهروی دکه ایستاده و صورتش هر لحظه برافروختهتر میشود. تا چشمش به جوانک پشت پیشخوان میافتد، با ابروهای در هم رفته میگوید: «از اول ماه رمضان، چند دفعه گفتم این فندک رو از اینجا بردار؟» پسرک دستپاچه سلامی میکند و با لبخند کمرنگی میگوید: «کار مردم رو راه میندازه آقا داود...» جوان نمیگذارد حرفش تمام شود و با تحکم میگوید: «کار مردم؟ منظورت روزهخواریه؟!»
پسرک از جا بلند میشود و جوان ادامه میدهد: «منم میفهمم بدبختانه بیشتر فروش ما توی این دکه، از فروش سیگاره. این رو نمیشه کاری کرد اما قرار نیست وسیله روزهخواری رو ما برای یک عده فراهم کنیم.» پسر پشت پیشخوان دوباره میگوید: «آخه آقا داود، سیگارشون رو با فندک ما روشن نکنن، میرن چند قدم جلوتر از یک نفر دیگه کبریت یا فندک میگیرن و...» جوان از کوره در میرود و دستش را از بریدگی جلوی پیشخوان، داخل دکه میبرد. چاقوی نهچندان تمیزی را از بین خرت و پرتهای پشت شیشه بیرون میکشد و با عصبانیت، نخی که فندک را از پیشانی دکه آویزان کرده، میبُرَد و میگوید: «هرکجا دلشون خواست، سیگارشون رو روشن کنن. اما توی ماه رمضان، توی دکه ما، کسی نباید سیگار روشن کنه. اون کرایهای که بخوای با این کارها به من بدی، نمیخوام.»
ناخواسته؛ صدایشان بلند شده و همسایه کناری هم از موضوع بحثشان مطلع شده. مرد میانسال، از روزنه باز مغازه، گردن میکشد و با لحن کنایه آمیزی میگوید: «آقا داود، بین این همه روزهخوار، زورت به این بچه رسیده؟» جوان چند قدمی جلو میرود و میگوید: «بهرام خان! شما مجوز فعالیت توی ماه رمضان گرفتی؟ نوش جونت داداش. اما ۴ تا روزنامه بزن به شیشه مغازهت که وقتی سر ظهر داری ساندویچ درست میکنی واسه جماعت روزهخوار، مردمی که روزهدار هستن، اذیت نشن و مدیونشون نشی...» صاحب ساندویچی که از جواب تند و تیز جوان، خوشش نیامده، زیر لب چیزی میگوید و خودش را پشت پیشخوان مغازهاش پنهان میکند.
در عوض، یکی از مشتریان مغازه که وسط روز ماه مبارک در حال گاز زدن ساندویچ است، با تمسخر خطاب به جوان میگوید: «چیه داداش! روزهای؟ گرسنگی بهت فشار آورده؟ خب اگه اذیت میشی، نگیر...» جوان، عینک آفتابیاش را از لای موهایش درمیآورد و روی چشمهایش میزان میکند و لبخند بر لب میگوید: «اتفاقاً نه! متأسفانه چند ساله گرفتار دیابت هستم و توفیق روزه گرفتن ندارم اما به یک چیزهایی اعتقاد دارم. جانماز آب نمیکشم اما اگه اون بالایی گفته حرمت ماه رمضان رو نگه دار و مراعات حال روزه داران رو بکن، میگم چشم. داداش! روزه گرفتن یا نگرفتنِ تو یا هر کس دیگه هم، فقط به خودتون مربوطه اما به قول شیخ کافی، «اگه گناه هم میکنی، گناهکارِ باحیا باش!»مخلص کلام همینه: اگه گناه کردی، دیگه جلوی خدا گردنکشی نکن و واسش خط و نشون نکش. یک جایی واسه برگشتن و عذرخواهی بذار. داداش! تو که امروز توی ملأ عام، روزه میخوری و حرمت ماه خدا رو به ریشخند میگیری، خدا وکیلی فردا که هشتت گرو نُهت افتاد، بازم روت میشه بگی خدایا به فریادم برس؟ من خیلی ساله این جمله رو با خودم تکرار میکنم. تو هم اگه بگی، ضرر نمیکنی. گهگاه به خودت نهیب بزن و بگو: «گناه هم میکنی، گناهکار باحیا باش!»
پسر جوان از ماشین شاسیبلند چند ۱۰میلیاردیاش پیاده میشود و یکراست میرود سراغ دکه روزنامهفروشی. هنوز به دکه نرسیده که مردی سر میرسد، سیگاری میخرد و با فندکی که جلوی دکه آویزان است، روشنش میکند و میرود. حالا جوان خوشپوش روبهروی دکه ایستاده و صورتش هر لحظه برافروختهتر میشود. تا چشمش به جوانک پشت پیشخوان میافتد، با ابروهای در هم رفته میگوید: «از اول ماه رمضان، چند دفعه گفتم این فندک رو از اینجا بردار؟» پسرک دستپاچه سلامی میکند و با لبخند کمرنگی میگوید: «کار مردم رو راه میندازه آقا داود...» جوان نمیگذارد حرفش تمام شود و با تحکم میگوید: «کار مردم؟ منظورت روزهخواریه؟!»
پسرک از جا بلند میشود و جوان ادامه میدهد: «منم میفهمم بدبختانه بیشتر فروش ما توی این دکه، از فروش سیگاره. این رو نمیشه کاری کرد اما قرار نیست وسیله روزهخواری رو ما برای یک عده فراهم کنیم.» پسر پشت پیشخوان دوباره میگوید: «آخه آقا داود، سیگارشون رو با فندک ما روشن نکنن، میرن چند قدم جلوتر از یک نفر دیگه کبریت یا فندک میگیرن و...» جوان از کوره در میرود و دستش را از بریدگی جلوی پیشخوان، داخل دکه میبرد. چاقوی نهچندان تمیزی را از بین خرت و پرتهای پشت شیشه بیرون میکشد و با عصبانیت، نخی که فندک را از پیشانی دکه آویزان کرده، میبُرَد و میگوید: «هرکجا دلشون خواست، سیگارشون رو روشن کنن. اما توی ماه رمضان، توی دکه ما، کسی نباید سیگار روشن کنه. اون کرایهای که بخوای با این کارها به من بدی، نمیخوام.»
ناخواسته؛ صدایشان بلند شده و همسایه کناری هم از موضوع بحثشان مطلع شده. مرد میانسال، از روزنه باز مغازه، گردن میکشد و با لحن کنایه آمیزی میگوید: «آقا داود، بین این همه روزهخوار، زورت به این بچه رسیده؟» جوان چند قدمی جلو میرود و میگوید: «بهرام خان! شما مجوز فعالیت توی ماه رمضان گرفتی؟ نوش جونت داداش. اما ۴ تا روزنامه بزن به شیشه مغازهت که وقتی سر ظهر داری ساندویچ درست میکنی واسه جماعت روزهخوار، مردمی که روزهدار هستن، اذیت نشن و مدیونشون نشی...» صاحب ساندویچی که از جواب تند و تیز جوان، خوشش نیامده، زیر لب چیزی میگوید و خودش را پشت پیشخوان مغازهاش پنهان میکند.
در عوض، یکی از مشتریان مغازه که وسط روز ماه مبارک در حال گاز زدن ساندویچ است، با تمسخر خطاب به جوان میگوید: «چیه داداش! روزهای؟ گرسنگی بهت فشار آورده؟ خب اگه اذیت میشی، نگیر...» جوان، عینک آفتابیاش را از لای موهایش درمیآورد و روی چشمهایش میزان میکند و لبخند بر لب میگوید: «اتفاقاً نه! متأسفانه چند ساله گرفتار دیابت هستم و توفیق روزه گرفتن ندارم اما به یک چیزهایی اعتقاد دارم. جانماز آب نمیکشم اما اگه اون بالایی گفته حرمت ماه رمضان رو نگه دار و مراعات حال روزه داران رو بکن، میگم چشم. داداش! روزه گرفتن یا نگرفتنِ تو یا هر کس دیگه هم، فقط به خودتون مربوطه اما به قول شیخ کافی، «اگه گناه هم میکنی، گناهکارِ باحیا باش!»مخلص کلام همینه: اگه گناه کردی، دیگه جلوی خدا گردنکشی نکن و واسش خط و نشون نکش. یک جایی واسه برگشتن و عذرخواهی بذار. داداش! تو که امروز توی ملأ عام، روزه میخوری و حرمت ماه خدا رو به ریشخند میگیری، خدا وکیلی فردا که هشتت گرو نُهت افتاد، بازم روت میشه بگی خدایا به فریادم برس؟ من خیلی ساله این جمله رو با خودم تکرار میکنم. تو هم اگه بگی، ضرر نمیکنی. گهگاه به خودت نهیب بزن و بگو: «گناه هم میکنی، گناهکار باحیا باش!»
فارس